به نام خدای تنهایی ها
الهی مرا دریاب که دل دریاییم بی تو مرداب است

در حال دعا دست دعا را نفروشیم  

  بهر نظر خلق خدا را نفروشیم 

 

پیمان چو نمودیم بر آن عهد نشینیم 

   پیمانه به پیمانه وفا را نفروشیم

 

دانیم صبا قاصدک کوی نگار است  

  با وعده ی یک باد صبا را نفروشیم

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 11 بهمن 1398برچسب:, توسط MMM |

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 1 فروردين 1390برچسب:, توسط MMM |

دستهایم آلوده است،

 

چشم هایم ناپاک...

 

کسی این طور نباشد،

 

جهنم را چه باک است؟؟؟

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, توسط MMM |

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, توسط MMM |

به گورستان گذر کردم صباحی

شنیدم ناله و افغان وآهی

 

شنیدم کله ای با خاک می گفت

 

که این دنیا نمی ارزد به کاهی

نوشته شده در تاريخ شنبه 30 بهمن 1389برچسب:, توسط MMM |

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, توسط MMM |

گاهی وقتها از نردبان بالا میری تا دستهای خدا رو بگیری ،

 

غافل از اینکه خدا پایین ایستاده و نردبان و محکم گرفته که تو

 

نیفتی

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 بهمن 1389برچسب:, توسط MMM |

دریاب مرا !!!

 دریاب دمی !!!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, توسط MMM |

مردان خدا پرده ی پندار دریدند

یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند

هر دست که دادند از آن دست گرفتند

هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

یک طایفه را بهر مکافات سرشتند

یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند

یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند

فریاد که در رهگذر عالم خاکی

بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز

زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

زينهار ! مزن دست به دامان گروهی

کز حق ببریدند و به باطل گرویدند

چون خلق درآیند به بازار حقیقت

ترسم نفروشند متاعی که خریدند

کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است

کان جامه به اندازه ی هر کس نبریدند

مرغان نظرباز سبک سیرفروغی

از دامگه خاک بر فلاک پریدند

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, توسط MMM |

ای خدا پر جرم و تقصیر آمدم

بر گناهان گشته زنجیر امدم

کاش با تو پیش از این بودم رفیق

ای خدا دیر آمدم ، دیر آمدم

 ¤¤¤¤

معصیت خانه خرابم کرده است

غافل از روز حسابم کرده است

ای خدای من به فریادم برس

اینکه شیطان انتخابم کرده است

¤¤¤¤ 

من تو را با رحمتت بشناختم

خویش را در دامنت انداختم

هرچه سرمایه به من دادی خدا

در جوانی جملگی را باختم

¤¤¤¤ 

من گدایم ای کریم آقای من

من فقیرم این علامتهای من

دست خالی و روی زرد و اشک چشم

لقمه ی نانی بده مولای من

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, توسط MMM |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.